دنیا کوچولوی مامان و بابادنیا کوچولوی مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

دنیا شیرینی زندگی ما

40 روزگی دختر نازم

دخترک نازم 40 روزگیتم خاله اومد خونمون تا به مامانی کمک کنه حمومت کنم نازم. همه بهم میگفتن بعد 40 روزگیت خوب میشی دیگه دلیل علمی داره یا نه نمیدونم اما واقعا خوب شدیییییییییییییی خواب و شیر خوردنت منظم شد هورااااااااااااااااااا بعد حموم که مثل فرشته ها خوابیدی قربونت برم اینجا هم بیدار شدی و بازی میخوای قربون خنده های نازت برم ...
16 فروردين 1392

تو این 2 ماهی که اومدی بغلم.

دخترک قشنگم تو این مدت که نیومده بودم اینجا حسابی سرم گرم مراقبت ازت بود.خیلی شیطون بودی و کم خواب.شب تا صبح هم که بیدار بودی.اگه کمک خاله هات نبود اصلا نمیدونم چیکار باید میکردم.خاله هات خیلی دوست دارن و هر روز بهت سر میزنن.همه جوره هوامونو دارن. دنیا جونم روز سوم تولدت بود که حس کردم یکم زردی که اونم با خوردن شیرخشت تا 10 روزگیت خوب شد. از روز 15 تولدتم که دلدردات شروع شد(به خاطر خوردن شیرخشت سردیت شده بود) گلم تمام روز بیقرار بودی.از ساعت 6 غروب هم تا 4 صبح یکسره گریه میکردی و جیغ میزدی.خیلی روزای سختی بود برام.با گریه هات گریه میکردم.طاقت ناراحتیت رو نداشتم.چندین بار بردمت دکتر.که با تغییر داروهات بهتر شدی.کلا این دلدردای وح...
16 فروردين 1392

خاطره زایمان

روز 17 بهمن صبح ساعت 8 با بابا وحید رفتم بیمارستان شب قبلش تا صبح بیدار بودم و داشتم از آخرین ساعاتی که درونم بودی لذت میبردم و باهات حرف میزدم و بهت آمادگی میدادم و ازت میخواستم قوی باشی.آخه قرار بود با القای درد به دنیا بیایی. وقتی رسیدیم بیمارستان مامان و بابای مامانی هم اومده بودن اونجا. بابا بزرگ هر دوتاییمون رو از زیر قرآن رد کرد. تو دلم یه شوق بود یه نگرانی. بابا وحید رفت که نامه بستری و بده و کارای لازم رو انجام بده.مامان بابایی هم اومد تو این فاصله.ساعت 10 بود که یه خانوم پرستار اومد دنبالمون تا به بلوک زایمان بریم. با کمک مامان بزرگ لباسامو عوض کردم و وارد اتاق شدم.4 نفر رو تخت بودن و 2 نفرشون درد داشت ...
15 فروردين 1392

بازگشت دوباره

سلاممممممممم سلام امروز 14 فروردین 92 و به مامانی بعد مدتها اجازه دادی بیاد تا برات بنویسه تو این 2 ماه کلی خاطره و روزای خوب و سخت داشتیم کنار هم دنیا جونم. از اینکه در کنارمی خیلی خوشحالم .خیلی دوست دارم مامانی من عاشقتممممممممممم به همه معنا و اینکه مادر شدم خدارو شاکرم اگه اجازه بدی از امروز میخوام خاطرات این 2 ماه رو برات بنویسم. فعلا میرم اما دست پر بر میگردمممممممممم   ...
14 فروردين 1392
1